پرنده ، همقفس ، همخونهء من زمستون رفت و شد فصل پريدنهمين ديروز تو از اين خونه رفتي ولي از اومدن چيزي نگفتي تو را در حنجره يک دشت آواز تو را در سر هواي خوب پرواز
من اينجا خسته و غمگين و تنهام نميدونم كه مي مونم تا فردا
چي ميشد اون هواي برفي و سرد تو رو راهي به اين خونه نميكردبهار كاغذين خونه من تو رو راضي نكرد آخر به موندنتو اونجا با گلاي رنگارنگي من اينجا پشت ديواراي سنگي
تو با جنگل تو با دريا تو با كوه منو اندازه ي يه فصله اندوهمن عادت ميكنم با درد تازه جدايي شايد از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برايت نگاهم با نگاهت داشت عادت